روزی از روزها

 روزی از روزها 


شبی از شبها 


خواهم افتاد و خواهم مرد

 
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم.

 
تا هر چه دورتر بیفتم 


تا هر چه دیرتر بیفتم 


هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.

 
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه

 
پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم 


افتاده باشم و جان داده باشم 

 

[ سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, ] [ 11:28 ] [ آرامش ] [ ]

سنتورم...

 

 

 

 

 

 

 

نشسته ام پا به پای ســـــنتورم 

 

 

درفکـــــر نواخــــتن ســـازی از جنـــــس تو... 

 

 

 

نت نت،نگاهـــــت را زیرو رو میکــــنم

 

 

و باز مانـــــده ام؛

 

 

 

  

 

 

 

کـــــدام خنــــده ات را زیر بزنـــــم

 

 

 

کدام چشمکـــــت را رو

 

 

 

کدام بوسه ات را دولاچنگــــــ...

 

 

 

 

 

 

وبه کـــــدام نه گفتــــن هایــــــت 

 

 

 

هدیــــه کنم نتی زجنــــس سکـــــوت

 

 

 

به کـــدام نوازشــــت چند چنـــگ پیا پی ..

 

 

 

 

 

 

می خواهــــم ســـــازی بنوازم از خیالـــــت 

 

 

 

 سنـــــتی ترا ازهرســــــازی..

 

 

  دلــــنشین دلــــنشین...

 

 

منـــــم ســــنتور میـــزنم و عــــــاشـــــق ســــازم هستم...

 

[ دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, ] [ 19:23 ] [ آرامش ] [ ]

لبخند بزن به زندگی...!

 

لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند .

و به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.

لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویایی 

خواهد بود.

لبخند بزن به آسمانی که برای لطافت زمین زیر پایش، اشک شوق جاری می سازد.

لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها…..

لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و جهان را زیبا می سازند.

لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش، لبخند را میهمان لبهایت می کند.

 

 

حالـــــــا همتوووووون لبــــــخنـــــــد بزنـــــــــینخندهچشمکبوسه

[ چهار شنبه 7 مرداد 1394برچسب:, ] [ 11:52 ] [ آرامش ] [ ]

چرا نا مهربانی میکنی؟!

matalebeziba.ir

تمام شوقم این بود

رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم

و به دریا برسم

 به تو

 به عمق یک آبی بیکران

به دنبال آرامش

امــا

برایم شدی همام طوفان ناخواسته

همان طوفانی که نه راه پس میگذارد

و نه را پیش

در تو غرق شدم

و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم

به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد...

حال

بگذار موج، این جسم بی جان

را به ساحل ببرد...

چـرا

نامهربانی می کنی؟!

[ سه شنبه 30 تير 1394برچسب:, ] [ 19:44 ] [ آرامش ] [ ]

دلم آرامش میخواهد

گاهی دلم میخواهد همه چیز تار و خاکستری نباشد...

 

سفید باشد... یا حداقل آبی!...

گوش هایم را بگیرم و آرام آرام پیش روم...

دلم یک حس سرد میخواهد...

مثل وقتی که سرت را زیر آب میکنی و همه چیز در کندی زمان و آبی! مکان پیش می رود

 آرام آرام...

دلم آرامش میخواهد...

http://s2.picofile.com/file/7600625692/1347001609505407_large.jpg

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, ] [ 12:0 ] [ آرامش ] [ ]

هیچوقت فکر نکن تکه‌ی ناجوری هستی...

هیچوقت فکر نکن تکه‌ی ناجوری هستی...

تو درست‌ترین تکه‌ هستی،

اگه پازلت رو درست انتخاب کرده باشی...

اگه پازلتاین نیست زور نزن،

دورت رو نتراش...

رنگت رو عوض نکن...

بلند شو برو پازل خودتو پیدا کن...

بی‌خود غصه نخور...

شلوغش نکن...

نباید بی‌خودی بشینی به جای خالیت نگاه کنی...

اون جای‌ خالی، جای تو نیست،

اونجا یه جور توهم اشتباهی‌ از جای توئه...

 

Image result for ‫عکس از تکه های پازل‬‎

 

Image result for ‫عکس از تکه های پازل‬‎

[ شنبه 20 تير 1394برچسب:, ] [ 11:6 ] [ آرامش ] [ ]

تنهایم مگذار

گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیس

 

رو به آسمان میکنی و میگویی

 

خدایا تنها تو را دارم

تنهایم مگذار

[ دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, ] [ 10:24 ] [ آرامش ] [ ]

خدا را کجا يافتي مسافر؟

http://s2.picofile.com/file/7631343010/Avazak_ir_Love10915.jpg

كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد.

رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت:

 چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌

وبی‌رهاورد برگردی. كاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌

جست‌وجو را نخواهد یافت.

و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی

‌ نخواهددید؛ جز آن‌ كه‌ باید. مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت،

 هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست.

 مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود...

به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله،

بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید.

مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن.

مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری.اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی،

 در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.

حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت...

دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت:

هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم ، و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌

جاده‌هاست ...

در انتها اینکه : انسان وقتی بلند حرف می‌زند صدایش را می‌شنوند، اما هنگامی كه

 آهسته صحبت كند به حرفش گوش می‌دهند. (پل رینو)

[ سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 13:19 ] [ آرامش ] [ ]

دلگیر میشوم...

matalebeziba.ir

گاهی که دلگیر می شوم از دنیایم

تنها مَحرم دلم خداست و بس ...

از او یاری می جویم برای مَرهم دلم

که اوست دهنده ی بی منت ...
 

[ پنج شنبه 4 تير 1394برچسب:, ] [ 12:28 ] [ آرامش ] [ ]

دوستی یعنی...!!!

سلامتییییییی همه ی دوستای گلـــــــــــــــــــــــمزبان درازیبوسهخنده

[ چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:, ] [ 12:35 ] [ آرامش ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد